۱۳۸۹ اسفند ۷, شنبه

" آیا ما آدم خواهیم شد؟ " نوشته زولفو لیوانلی -روزنامه vatan 21/feb.





در شرایطی که عده ای دست نشانده در حکومت ایران با تمامی امکانات
در تلاش برای تغییر قبله ایرانیان بسوی ترکیه هستند، نگاه کردن
به رسانه های نوشتاری آن کشور خالی از فایده نخواهد بود.

در شرایطی که رسانه های وابسته به حزب حاکم در ترکیه با عربده های خود
گوش جهانیان را پر نموده اند از خودستائی ها و رجزخوانی ها،
باقیمانده روشنفکران ارزشمند در آن کشور(که هنوز به زندان انداخته
نشده اند) گاه و بیگاه دردنامه هائی منتشر میکنند که اگر با دقت بدانها
توجه شود دنیائی حرف دارند.یکی از این روشنفکران زولفو لیوانلی
است که نویسنده شاعر خواننده و نماینده مجلس بوده . او چند روز پس
از آخرین موج دستگیری نویسندگان غیر وابسته به حزب حاکم مقال زیر را
در روزنامه vatan به انتشار رساند.






 " آیا ما آدم خواهیم شد؟  "    نوشته زولفو لیوانلی -روزنامه vatan 21/feb.



قدیمها این حرف   که " ما آدم نخواهیم شد"  خیلی بکار میبردیم.
به عبارت مصطلح  دیگر این همان حرف " ما شبیه خومان هستیم" بوده.
البته چنین حرفهایی  بدون دلیل رواج نمی یافته .
 در نتیجه وفور صدها سالۀ عقب رفتگی ، استیلای شبکه های رشوت گیری
قحط الرّجال که همان نبود افرادی که توان اداره داشته باشند، اشغال تمامی
زوایای جامعه توسط افراد حریص بی کفایت و احکامی که توسط لباس
کلاغی های قوه قضائیه صادر میشده،کسانی که امید خود را به این
کشور از دست داده اند، با حرفهائی که در آغاز ذکر شد ، فریاد خود را
بلند می کرده اند.
نام دولت تغییر کرد، اقتدارها یکی پس از دیگری آمدند و رفتند اما سیستم
تغییری نکرد.
حتی مصطفی کمال (منظور آتاترک است) که در میدانهای جنگ عقب ننشسته
بود، از پس این میراث بد بر نیامد.در یکی از گردشهای کشور، در حالی
که رنگ رویش کبود شده بود سوار بر قطار شد، یقه اش را باز کرد،
تلاش کرد نفس بگیرد و به دستیارش گفت : پسر دارم خفه میشم. دارم
خفه میشم. زیرا او که در برابر حمله هفت کشوربا اراده قوی خم نشده بود
نتوانست برعادات بد این مملکت غلبه کند. تمامی اطراف از جمله
حزبی که بنا نهاده بود  در حال فوران بود از دست بادنجان دور قاب چینها،
نان به برخ روز خورها، منفعت طلبها، نادانها، و مزورها.
توپ و تفنگ دشمن هم به اندازۀ این میراث نفرین شده خطرناک نبود.

*
روزی توفیک فکرت به پسرش گفته بود " ای کاش در این مملکت هم
روزی صبح شود"
(هالوک-پسرش- احتمالا با یقین به اینکه چنین صبحی دیده نخواهد شد
به خارج رفته و کشیشی را برگزید)
و روزی در حالی که شخصی این شعر فکرت را میخوانده ، دوستش
به میان حرفش دویده که " اگر هم صبحی دیده شود صبح نخواهد بود
بلکه فجر کاذب است"

*

روزنامه ها را میخوانم زمان جوانیم بیادم میافتد.
ما را که هیچ جرمی مرتکب نشده بودیم به همراه آلتان اویمن، اردال از
،امیل قالب به جرم هواپیما ربائی به زندان انداختند ، این همان ذهنیتی
است که الان میبینیم.
در منطقه دریای سیاه  اتهام تشکیل " حجره هامسی لرزان" که کلاغ ها
هم از این اتهام خنده شان میگیرد، زندگی ما را سیاه کردند ، و این
همان ذهنیت حاکمان بوده که میبینیم.
کتابهائی را که از خارج به آدرس چاپخانه ما پست شده بود را بعنوان
مدرک قرار داده و ما را متهم به چاپ آنها نمودند ، نیز از جمله حاکمانی
بوده که میبینیم.
اول مشخص میکردند چه کسلنی باید به زندان بیفتند ، بعد برای اسناد،
بدنبال مدارک میرفتند.
فراموش نکنید ، هر قدر هم نامش تغییر یافته باشد نیز ، اینجا
کشوری است که برای مصطفی کمال حکم اعدام صادر کرده.اگر
فرصتش را مییافتند حتما اعدامش میکردند. در این شک نکنید.


*

آیا اوغور مومجو را نیز به همراه ما به زندان نینداخته بودند؟
آیا اجبارا او را در پست سرباز وظیفه  نگمارده بودند؟
آیا او کتاب سرباز مشکل آفرین را از همین رو ننوشته بود؟
آیا ایلهان اردست را که هنوز خنده اش از جلوی چشمانم نرفته را
در ماشین زندان نظامی زیر کتک نکشته بودند؟
در آن زمانها در چشمان اداره کنندگان محترم ارتش تنها دشمن
افراد وطن دوستی مانند مثل اوغور مومجو و آلتان اویمن بودند.
در مقابل این روشنفکران ،همان سران ارتش دست در دست افراد
بنیادگرای دینی راه میرفتند.

*


به عقبتر برگردیم
چه کسی دنیا را تبدیل به زندان کرد برای ناظم حکمت؟
صباح الدین علی را چه کسی کشت؟
کدام قدرتها پشت بام زندانها را تبدیل به مدرسه روشنفکران نمود؟
بنظر شما چرا اورهان ولی این شعر را نوشته بود؟
از گرسنگی حرف میزنی؛
پس تو کمونیستی.
توئی که همه بناها را به آتش کشیده ای.
بناهای سوخته شده در استانبول را
در آنکارا را
تو چه خوکی تو.

نی زن توفیک گفته بود:
آهنگ همان آهنگ فقط سیم سازها فرق کرد
مشت همان مشت اگر چیزی عوض شده ، دست بزن بوده.

در این مملکت دستهای بزن عوض میشوند اما نه ذهنیتها
و شکر که ما همیشه در سمت مخالف بوده و دست در دست صاحبان
قدرت قدم نمی زنیم.
این هم میراثی است که از ناظم حکمت ها ، نامیک کمالها،و فکرت ها
برایمان به میراث مانده.